از میان انواع موجودات نه قویترین ها باقی میمانند
و نه باهوش ترین ها بلکه موجوداتی به بقای خود ادامه میدهند
که بیش از همه با تغییرات سازگار باشند...
خــــدا تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود،
تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد،
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت،
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمی دارد،
تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید،
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود
و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد
نه با تنبیه کردن.
خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم
تو را به جای همه کسانی که که نشناخته ام دوست می دارم.
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم.
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر نخستین گلها.
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم.
تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست می دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز
این بود ان دنیایی که برای امدنش
به شکم مادرم لگد میزدم؟
لعنت به من!
ارزشش را نداشت .....
ببخش مادر.......
چه سخاوتمند است پاییز
که شکوه بلندترین شبش را
عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد
زمستانتان سفید و سلامت . . .
یلدا مبارک
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ
ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ ﺁﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ
ﮔﻔﺖ: ﭼﯽ ﻫﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿز رﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﮔﻔﺖ: اﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ،
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ،
ﻗﺎﻣﺖ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ...
ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮ ...
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ
ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺎﺩ...
از تصادف جان سالم به در برده بود
ومیگفت زندگیش را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند میزد
چه دروغ بزرگیست زمان همه چیز را حل میکند
زمان فقط موهایم را سفید کرد
زخم هایم را کهنه ...دردم را بزرگتر
دلتنگیم را بیشتر... روزگارم را سیاه تر.....!
نیستیم !
خدایا …!
خداوندا …
دقیق یادم نیست آخرین بار کی خود را پیدا کردم …
اما خوب یادم هست هرگاه که گم شدم ، دستم در دست تو نبود …
مرا که هیچ مقصدی به نامم ....
وهیچ چشمی در انتظارم نیست را ببخشید
که با بودنم ترافیک کرده ام .....
یه چیزایی اگه بشکنه با هیچ چسبی نمیشه درستش کرد مثه دل ادما
یه چیزایی اگه بریزه دیگه نمیشه جمعش کرد مثل ابرو
یه چیزایی رو اونجوری که باید قدرشونو نمیدونی مثه پدر و مادر
یه چیزایی رو نمیشه تغییر داد مثه گذشته
یه چیزایی رو نباید از دست داد مثه دوست واقعی
یه چیزایی خیلی گرونه مثه تاوان
یه چیزایی خیلی تلخه مثه حقیقت
یه چیزایی خیلی با ارزشه مثه عشق
یه چیزایی تاوان داره مثه اشتباه
یه کسی همیشه هوامونو داره مثه "خدا"
تئوی عزیزم
احساس زیبایی طبیعت حتی احساس ظرافت ونکته های ان
با احساس عقیده و ایمان فرق دارد اگرچه
بنظر من بین ان دو رابطه نزدیکی موجود است .(احساس ما نسبت
به هنر نیز همین است.)
در هر حال زیادهم پایبند این موضوع نباش
هرکس طبیعت را یک نوع احساس میکند ولی کمتر کسی
است که بتواند خدارا احساس کند.خدایی که با روح ما
پیوستگی دارد.هر انکس که در برابر خدا سجده کند باید برابر
روح وحقیقت نیز سر تعظیم فرود اورد
حسین جان
هوای دونفره نه چتر میخواهد نه باران......
فقط یه حرم میخواهد و زائری خسته .........
بطلب اقا .......
دلتنگم.............