این بود ان دنیایی که برای امدنش
به شکم مادرم لگد میزدم؟
لعنت به من!
ارزشش را نداشت .....
ببخش مادر.......
مردم اینجا چه مهربانند
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند.دیدند سرمامیخورم سرم کلاه گذاشتند
و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری
و دیدند هوا گرم شد پس کلاهم را برداشتند. وچون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند.
دیدند سواد ندارم محبت کردندو حسابم را رسیدند .
خواستم در این مهربانکده خانه بسازم نانم را اجر کردند و گفتند کلبه بساز ........
روزگار جالبیست....
من از چرخش الکترون ها به دور هسته آموختم که کل جهان به دور مرکز هستی می چرخد و از حرکت پیوسته ذرات چه ارتعاشی چه انتقالی یا دورانی که ثبات و سکون در آفرینش راه ندارد و پیوسته در مسیر تغییر و تحول و تکامل هستیم.
از شیمی آموختم که هر چه فاصله ما از مرکز افرینش وخالق
هستی بیشتر باشد ما و نیستی ما آسانتر خواهد بود همانطوری که جدا کردن الکترون از
دورترین لایه اتم آسانتر است..
از پیوند اتم ها برای پایدارشدن دریافتم که اتحاد در
مرز پایداری استو از گازهای نجیب کامل شدن را رمز پایداری یافتم.
از بحث واکنشهای چند مرحله ای و زنجیری آموختم که ما
ذره های حد واسط مراحل زندگی هستیم که در یک مرحله واکنش متولد می شویم و در
واکنشی دیگر می میریم و هدف آفرینش و خلقت فراتر از تولید و مصرف ماست.
از شبکه بلور جامد های یونی آموختم که
با وجود تضادها
می توان چنان گرد هم آمد
و پیوستگی ایجاد کرد
و از شیمی آموختم که از دست دادن فرصت ها واکنش های برگشت ناپذیری هستند
که تکرار انها میسر نخواهد بود
من و دنیا همدیگر رو نقاشی میکنیم....
من با مداد سیاه دنیا با مداد سفید ....
من روزای دنیارو رنگ میزنم...
دنیا موهای منو ......
وفاداری؟ خدابیامرزدش.........
صداقت؟یادش گرامی..............
معرفت ؟یابنده پاداش میگیرد.........
عشق؟از دم قسط...........
غیرت ؟به احترامش یک لحظه سکوت......
واقعا به کجا چنین شتابان؟........
برای خودت یک خلوت دست نیافتنی داشته باش.
گاهی باید خیلی از اتفاقات زندگیمان را
فقط با خود و خدای خویش در میان بگذاریم...
از ادم ها بگذر !دلت را بزرگتر کن.....
ناراحت این نباش که چرا جاده رفاقت با تو
همیشه یکطرفه است............
شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای ..........
وبدهکار خودت رفقایت و خدایت نیستی......
وجدانت که اسوده باشد کفایت میکند .
همیشه فکر میکردم غم انگیز ترین رنگ
زرد شدن برگ ها تو فصل پاییزه تا اینکه
سفید شدن موهای مادرم رادیدم
بزرگتر که شدیم
مدادهایمان هم تکامل یافتند
تبدیل به خودکارهایی بیرحم شدند
تا یادمان بدهند
هر اشتباهی پاک شدنی نیست
روی قبرم بنویسید....کسی بود که رفت..
لحظه ای از غم ایام نیاسود که رفت......
بنویسید از اغوش خدا امده بود .......
هیچکس هیچ نفهمید چرا امده بود ....
بنویسید هوای دل او ابری بود ......
بنویسید که اسطوره بی صبری بود......
بنویسید نفهمید کسی دردش را ......
هیچکس درک نمیکرد رخ زردش را ....
بنویسید که با عدل جهان مساله داشت....
بنویسید که از عالم وادم گله داشت....
بنویسید که همواره غمی پنهان داشت.....
بنویسید به تقدیر و قضا ایمان داشت ....
بنویسید جوان رفت کهنسال نبود .....
بنویسید اگر حرف نزد.....
لال نبود
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن ...........!
میدانی هر قلبی دردی دارد .......
فقط نحوه ی ابراز ان متفاوت است !
برخی ان را در چشمانشان پنهان میکنند
و برخی در لبخندشان ......!
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.
نه به خاطر مردمان شرور بلکه به خاطر کسانی که شرارت هارا میبینند
و کاری در مورد ان انجام نمیدهند .
ادمی اگرفقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میشود
ولی او میخواهد خوشبختر از دیگران باشد و این مشکل است
زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند ...........