نابود کردن یک فرهنگ




                                          برای نابود کردن یک فرهنگ 


 نیازی نیست کتابها را بسوزانید


کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند . . .
.

نقاشی های برتر جهان

مونالیزا-لئورنالدو داوینچی 



شب پرستاره - ونسان ونگوک

 

گلهای افتابگردان -ونسان ونگوک


موج نهم-ایوان ایوازوفسکی

گالری علوفه-جان کنستابل



گشت شبانه - رامبرانت ران وین


خوک چران -بریتانی -پل گوگن


دوخواهر -پیر اگوست رنوار


نامه ی ونسان ونگوگ به برادرش تئو.از کتاب ونسان ون گوگ نوشته ی هربرت فرانک

نوعی تنبلی هست که از سستی و بی حالی یا ضعف شخصیت و پوچی سر چشمه میگیرد اگر معتقدی که من تنبلم حتما فکر میکنی که من اینطور هستم.ولی تنبلی دیگری هم وجود دارد که از اشتیاق زیاد به کار ناشی میشود.ادم کاری را که می خواهد انجام دهد که توانش را ندارد.دست و پایش بسته است ابزار لازم را در اختیار ندارد و نمیداند که چه باید بکند.به همین خاطر دست روی دست می گذارد هیچ کاری انجام نمی دهد.گاه اتفاق می افتد که چنین ادمی حتی نمیداند چه کاری از دستش بر می اید ولی همین ادم به هر حال حق زندگی دارد او احساس میکند که به درد کاری می خورد.می داند که چیزی در وجودش زنده است ولی حتی نمیداند که ان چیز چیست.این نوع تنبل با تنبل نوع اول فرق دارد.شاید بهتر باشد تو مرا جزو این دسته از تنبل ها بدانی. 

پرنده ای را مجسم کن که درون قفسی زندانیست.فصل بهار که میرسد این پرنده میداند که کاری باید انجام دهد.پرنده ی زندانی میداند که به درد این فصل می خورد.میداند که کاری از عهده ی او بر می اید ولی نمی تواند بفهمد که ان کار چیست.سپس احساس میکند که میتواند مثل تمام پرندگان اشیانه بسازد تخم بگذارد جوجه بیاورد و زنده باشد.سعی می کند کاری را انجام دهد که برایش به وجود امد.درون قفس خود را پیچ و تاب می دهد سرش را محکم به میله های قفس میکوبد ولی نمی تواند خود را رها کند از شدت درد بیهوش می شود و وقتی به هوش می اید گوشه ای می نشیند و به بیرون از قفس خیره میماند.

حال پرنده ی دیگری را مجسم کن که در بیرون از این قفس در حال پرواز است.ان پرنده ی از همه جا بی خبر به پایین نگاه میکند و پرنده ی اولی را درون قفس بی حال میبیند.فکر می کند که شاید ان پرنده ی درون قفس دستش به کار نمی رود دست روی دست گذاشته و خود را از هر کاری بازنشسته کرده است.ببه هر حال پرنده ی زندانی به زندگی اش ادامه می دهد انچه در درونش میگذرد از بیرون معلوم نیست.به نظر میرسد که حالش کاملا خوب است.بچه هایی هم که زندانیش کردن برایش اب و دانه می اورند و فکر می کنند پرنده ی شان از هر لحاظ وضع مساعدی دارد پرنده ی زندانی ما از درون قفس می بیند که هوا طوفانی است می خواهد خود را میان طوفان بیندازد اما نمی تواند.بر سرنوشتش لعنت میفرستد از انچه بر سرش امده عصبانی میشود و فریاد میزند که من در قفسم.من در قفس مانده ام.مثل شما پرنده ها من هم پرنده ام.همه چیز دارم ای احمقها.هر چیزی که لازم داشته باشم در اختیارم است.فقط یک چیز کم دارم.ازادی ندارم.ازادی ندارم تا پرنده باشم مثل همه ی پرنده ها.

انسان نیز میتواند وضعیت مشابهی داشته باشد و همچون ان پرنده ی در قفس تنبل به نظر برسد.به هر حال ادم همیشه نمتواند بفهمد که چه چیزی او را زندانی کرده چه چیز او را به بند میکشد و در نهایت به دفنش منجر میشود.اما انچه مسلم است ادم همیشه میتواند قفس پیرامون خود را احساس کند دیوار هایش را درک کند و نرده های اهنی اش را در اطراف خود ببیند.ایا انچه میگویم تماما خیال بافیست؟من که این طور فکر نمی کنم.ادم در ان شرایط است که از خود میپرسد ایا این زندان برای او ابدیست؟ایا او در این زندان خواهد پوسید؟ 

حجاج چرا دور خانه خدا خلاف جهت عقربه‌های ساعت طواف می‌کنند -

در نیمکره شمالی که خانه خدا واقع شده است وقتی هر ذره یا جسمی خلاف جهت عقربه های ساعت بچرخد 5 نیرو به آن وارد می شود که جمع این نیروها و انرژی ها به سمت داخل است. در بحث طواف هم همین است، ذرات در اینجا انسان ها هستند و مجموع این نیروها نیز به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت می شود.

این فیزیکدان ادامه داد: اگر در طواف، چرخش به سمت راست انجام می شد در علم فیزیک آمده است که گریز از مرکز رخ می داد و طبق قانون فیزیک ذرات که در اینجا انسان ها هستند به سمت بیرون پرتاب می شدند و نیروی آنها به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت نمی شد.

اردکانی گفت: حالا اگر خانه خدا در نیمکره جنوبی واقع می شد حتماً در دین ما تأکید بر این می شد که باید در جهت عقربه‌های ساعت یعنی به سمت راست، طواف خانه خدا انجام شود. - 

زندگی


زندگی بدون چالش مزرعه بدون حاصل است 

زندگی ما با تولد شروع نمیشود با تحول اغاز میشود 

لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی ..شروع کن تا بزرگ شوی

اگر قبل از رفتن کسی خوشبخت بودید بعد از رفتنشم میتوانید خوشبخت باشید 

باد با چراغ خاموش کاری ندارد اگر در سختی هستی بدان روشنی 


گاهی باید نباشی


گاهی باید نباشی ........

تا بفهمی نبودنت واسه کی مهمه .......

اونوقته که میفهمی باید همیشه نباشی

خاطرات زندگیت

ادمها می ایند

گاهی در زندگیت میمانند.گاهی در خاطراتت

انها که در زندگیت می مانند همسفر میشوند 

انها که در خاطرت میمانند تجربه ای برای سفر 

گاهی تلخ و گاهی شیرین 

گاهی بایادشان لبخند میزنی وگاهی بایادشان لبخند از لبانت میرود 

اما تو لبخند بزن 

به تلخ ترین خاطرهایت 

ادمها می ایند و این امدن باید رخ بدهد 

تاتو بدانی آمدن را همه بلدن 

این"ماندن "است که هنر میخواهد


گاهی لازمه

                

 

آدما گاهی لازمه

چند وقت کرکره شونو بکشن پایین

یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :

کسی نمرده

فقط دلم گرفته.....